ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل حمید
حمید
38 ساله از کرمان
تصویر پروفایل فرناز
فرناز
40 ساله از ری
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل رویا
رویا
38 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل امیر
امیر
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضا
رضا
40 ساله از تبریز
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل هلیا
هلیا
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
38 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل احسان
احسان
38 ساله از کرج

ورود به سایت همسریابی توران81 کرج

ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید تهیه کرده بودم. با اینکه بغض گلویم رو گرفته بود اما به روی خودم نیاوردم تا ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید

ورود به سایت همسریابی توران81 کرج - همسریابی


تصویر ورود به سایت همسریابی توران81 کرج

از سرعت عملش خنده ام گرفت. تلفن رو برداشتم و او چنان دادی پشت ورود به سایت همسریابی توران81 کشید که وحشت زده گوشی رو از خودم دور کردم و او همچنان با داد و هوار ادامه داد: تو غلت میکنی. مگه دست خودته که نمیای.دختر پرو خجالت نمیکشه میگه نمیام. بعد این همه حرف زدن حاال نمیای. به ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید) اگه نیای مراسم رو بهم میزنم. بین حرفش دویدم و با بغض گفتم: -ورود به سایت همسریابی توران81 داد نزن. گوش کن ببین چی میگم... -خفه شو پاییز. یعنی چی گوش کن. مسخره اش رو در اوردی. بعد از این همه مدت من گفتم میای عروسی دلت باز میشه. که چی بشه؟ این بازی ها رو تا کی میخواید در بیارید؟ تا کی میخواید موش و گربه بازی در بیارید؟ -یعنی چی؟

احمد هم میگفت سروش وقتی فهمیده تو هم میخوای بیای گفته نمیاد و احمد هم سرش داد و بیداد کرده که یعنی چی که نمیای... ورود به سایت همسریابی توران81 عمیقی کشیدم و گفتم: -اما اومدن من درست نیست. کمی خودت رو بذار جای من. اون ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید) من رو به چشم یه خائن و بی وفا میبینه. -اون بیخود میبینه. اصالً به اون چه. اونم یه مهمونه. تو هم یه سایت توران۸۱. تو مهمون منی و به اگه حرف نیمومدن بزنی دیگه نه من نه تو... اونقدر توپ بنفشه پر بود که به هیچ صراطی مستقیم نبود. کسی در دلم فریاد میزد که بی تاب سروش هستم. دلم برایش تنگ شده. مخصوصاً حاال که فهمیده بودم او هم نیمخواست در مجلس حضور پیدا کنه. یعنی اون هم در این مدت از غم دوری من الغر شده؟ و چیزی در دلم چنگ انداتخ. باید برم ببینمش. خیلی بی تابم. دستی به شکمم کشیدم و زمزمه کردم که عزیزم دلش برای باباش تنگ شده و باید به خاطر فرزندم هم شده برم و ببینمش.

ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید بال میکردم.

خنده ام گرفت. داشتم فرزندم رو جلو میکشیدم و او را ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید بال میکردم.

یهو مثل برق گرفته ها پریدم میان کالم بنفشه و گفتم: -شکم من خیلی بزرگ شده؟ او که میان کالمش دویده بودم کمی مکث کرد و بعد با ورود به سایت همسریابی توران81 نمکینی گفت: -نه بابا کجا بزرگ شده. فکر کنم هفت ماهتم بشه شکمت مثل جوجه ها میمونه. نیست خیلی به خودت و اون بچه میرسی حاال شکمت باید هم بزرگ باشه. خندیدم و گفتم: -مطمئنی ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید میاد؟ -به اگه بخوای حرف نیومدن بزنی... -نه بابا میخوام ببینم میاد یا نه. -اره بابا. احمد میگفت حتی اون هم تا حاال صد دفعه پرسیده که پاییز میاد یا نه و حتی کار به جایی رسیده که احمد با شوخی گفته خودم میرم دنبالش و میارمش. .. چیزی در دلم غنج رفت. پس او هم نگران بود. او هم دلشوره داشت. ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید هم دلتنگ بود. پس باید می رفتم. اما حسی مرموز میگفت که نباید دلیلی برای این همه اصرار باشه

ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید) خداحافظی کردم

 با ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید) خداحافظی کردم در حالی که او هنوز در حال قسم دادن و تهدید کردن من بود که حتماً برم. با اینکه دو دل بودم اما قول دادم برم. که ای کاش نمیرفتم. هیچ زمانی لحظه های عذاب اور ان عروسی کذایی رو فراموش نمیکنم. به همراه سایت توران۸۱ لباسی تهیه کرده بودم که زیاد تنگ و اندامی نبود و من می توانستم به راحتی از ان استفاده کنم. در هنگامی که برای خرید لباس رفته بودم. بی اختیار به یاد نظراتی که سروش در این جور مواقع میداد افتادم. او همیشه شیکترین و زیبانترین لباسها رو برایم انتخاب میکرد. مخصوصاً که با بهار به همان کوچه برلن رفته بودیم و داخل همان پاساژی شدیم که لباس عروسیم رو از ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید تهیه کرده بودم. با اینکه بغض گلویم رو گرفته بود اما به روی خودم نیاوردم تا ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید هم لباس مناسبی برای خودش انتخاب کنه و کار به جایی رسید که بهار لباسی رو برایم انتخاب کرد و من بدون اینکه نظرم را بگویم ان را انتخابش کردم. حتی دلم نمیخواست ان رو پرو کنم اما به اصرار سایت توران۸۱ به اتاق پرو رفتم و در انجا بود که قطره های اشک بی اختیار روی گونه هایم سرازیر شد. اخ که چقدر یاداوری خاطرات سخت و عذاب اوره. دلم میخواست لباس رو بر ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید کنم و زمانی که در رو باز میکنم به جای بهار سروش به داخل بیاد و درست مثل همون روز با ارامش و شیطنت لبانم رو ببوسه و برای بستن زیپ لباسم به اندازه یک عمر ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید کنه و با لذت به اندامم خیره بشه. اما حیف که به جای سروش بهار پشت در انتظارم رو میکشید.

مطالب مشابه