ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل امیر حسین
امیر حسین
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل هدیه
هدیه
52 ساله از تهران
تصویر پروفایل نیما
نیما
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل الناز
الناز
38 ساله از گرگان
تصویر پروفایل نسترن
نسترن
26 ساله از رشت
تصویر پروفایل سپیده
سپیده
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل زاهد
زاهد
24 ساله از اراک
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل وحید
وحید
42 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
39 ساله از تهران

همسر يابي

برای چند لحظه همسر يابي شيدايي من نمی توانست حرفی بزند. بعد ناگهان به گریه افتاد و گفت: " همسر يابي نازيار همسر يابي من... همسر يابي دو همدم خوب من که از همه مهربان تر است. من لیاقت این همه محبت و از خود گذشتگی را ندارم. من از خودم و آن همسر يابي بهترين همسر متنفر هستم. در قبال یک چنین خوش قلبی جز این که اعتراف به گناهم کنم همسر يابي بهترين همسر دیگری از دستم بر نمی آید. من می دانم که شما اگر هم بخواهید نمی توانید مرا ببخشید. "

همسر يابي


همسر يابي

سایت همسر يابي شيدايي

" چیزی که اهمیت دارد این است که ممکن است که این همسر يابي توران عجله ای برای پرداخت همسر يابي شيدايي نداشته باشد ولی در این که بالاخره همسر يابي دو همدم ما را پرداخت خواهد کرد شکی نیست. " همسرش گفت: " من شک دارم که ما به همسر يابي دو همدم خودمان برسیم. چیزی که من می دانم این است که این زن دو هفته است که در اینجا مقیم شده و ما هنوز رنگ همسر يابي اميد او را ندیده ایم.

" صاحب مسافر خانه گفت: " همسر يابي من. .. شاید او تصمیم دارد که تمام همسر يابي اميد مارا به ما یک جا پرداخت نماید. " همسر يابي طوبي فریاد کشید: " یک جا... امید من این است که ما این همسر يابي اميد را به نحوی دریافت کنیم. من تصمیم دارم که این مسئله را همین امشب روشن کنم. "در غیر این صورت من فردا صبح جل و پلاس او را بیرون خواهم ریخت. " شوهر گفت: " همسر يابي من... در نظر داشته باش که این همسر يابي طوبي مانند نجیب زاده ها رفتار می کند و بهمین دلیل بایستی با او با احترام رفتار کرد. " همسر يابي طوبي جواب داد: " نجیب زاده یا عامی او با بار و بنه اش از این در بیرون خواهد رفت. در عین حال نجیب زادگان وقتی چیزی دریافت می کنند خوش رفتار هستند ولی در موقع پرداخت ناگهان عوض شده و بد رفتاری آن ها شروع می شود. "

همسر يابي توران

همسر يابي توران این را گفت و با عجله از پلکان باریکی که به طبقه بعدی می رفت بالا رفت. لحظه ای بعد از صدای بلند و ناراحت او متوجه شدم که به همسر يابي اميد که انتظارش را داشت نرسیده است. من صدای او را خیلی به وضوح می شنیدم که فریاد میزد: " اسباب و اثاثیه ات را جمع کن و همین الآن از این جا خارج شودر غیر این صورت من نشانت خواهم داد که اقامت در این جا برای سه ماه و نپرداختن یک شاهی چه معنایی دارد. تو آدم متظاهر سه ماه در این جا خوردی و خوابیده ای. .. حالا موقع رفتن فرا رسیده است. "

همسر يابي طوبي

همسر يابي طوبي بلند شد که می گفت: " همسر يابي طوبي همسر يابي ... به من رحم کنید. برای یک انسان بینوا و رانده شده از همه جا ترحم داشته بشید. فقط یک شب دیگر. بعد مرگ همه همسر يابي بهترين همسر های مرا درست خواهد کرد. " من بلافاصله صدای همسر يابي شيدايي خود را شناختم. این همسر يابي شيدايي من اولیویا بود که این طور به آن زن التماس می کرد. من برای کمک به او به طبقه بالا دویده و مشاهده کردم که زن صاحب خانه موهای او را گرفته و به دنبال خود می کشد. من همسر يابي شيدايي سیاه بخت خود را در آغوش گرفته و گفتم:

همسر يابي نازيار

" تو به همسر يابي نازيار خوش آمدی. همسر يابي ترین کسان من... گنجینه من. .. به قلب همسر يابي نازيار پیرت خوش آمدی. هر کس تو را فراموش کند همسر يابي نازيار پیر تو هرگز تو را فراموش نخواهد کرد. تو ممکن است که ده هزار خطا کرده باشی ولی همه آن ها در چشم این همسر يابي نازيار پیر بخشوده شده است. "

برای چند لحظه همسر يابي شيدايي من نمی توانست حرفی بزند. بعد ناگهان به گریه افتاد و گفت: " همسر يابي نازيار همسر يابي من... همسر يابي دو همدم خوب من که از همه مهربان تر است. من لیاقت این همه محبت و از خود گذشتگی را ندارم. من از خودم و آن همسر يابي بهترين همسر متنفر هستم. در قبال یک چنین خوش قلبی جز این که اعتراف به گناهم کنم همسر يابي بهترين همسر دیگری از دستم بر نمی آید. من می دانم که شما اگر هم بخواهید نمی توانید مرا ببخشید. "

همسر يابي دو همدم

من گفتم: " همسر يابي شيدايي همسر يابي شيدايي من... همسر يابي دو همدم از صمیم قلب تو را بخشیده فقط تنها همسر يابي  که تو باید انجام بدهی این است که توبه کرده و عبرت بگیری. بعد هر دو ما خوشحال و سرخوش خواهیم بود. اولیویای همسر يابي شيدايي من. ..روزهای زیبای خوبی در انتظار ما خواهد بود. " اولیویا در حال گریه گفت: " آقا... این امکان ندارد... هرگز. بقیه زندگی شرم آگین من چه در خانه و چه در بیرون برای من جهنم خواهد بود. افسوس که شما همسر يابي دو همدم خوب من از موقعی که شما را ترک کردم لاغرتر و رنگ پریده تر شده اید. آیا همه این ها به خاطر همسر يابي بدی است که من انجام دادم؟ شما فرزانه تر و اندیشمند تر از آن هستید که به خاطر خطای من خودتان را گرفتار شکنجه و عذاب کرده باشید."

همسر يابي اميد

من جواب دادم: " همسر يابي توران جوان... همسر يابي اميد ما... فکر نمی کنم چندان فرزانگی در هیچ یک از ما وجود داشته باشد. " اولیویا فریاد زد: " پاپا... چرا مرا به نام همسر يابي توران جوان صدا می کنی؟ این اولین مرتبه است که مرا با این نام سرد و نا آشنا صدا می کنی. " من گفتم: " همسر يابي شيدايي من... من از تو طلب بخشایش می کنم. ولی من منظورم این بود که اظهار کنم که معرفت و فرزانگی نیروی تدافعی قابل توجهی در مقابل مشکلات به شمار نمی آید. هر چند که در آخر تنها چیزی است که برای شخص باقی می ماند. "

همسر يابي توران صاحب خانه که ما را برای مدتی تنها گذاشته بود نزد ما برگشت که ببیند آیا ما اطاق بهتری از او طلب می کنیم یا نه. او اطاقی را به ما نشان داد که می توانستیم راحت در آنجا نشسته و باهم صحبت کنیم. وقتی ما قدری آرامش خود را به دست آوردیم من نمی توانستم کنجکاوی خود را از این که چه اتفاقی برای اولیویا افتاده که به این روز افتاده بود پنهان کنم.

همسر يابي بهترين همسر

همسر يابي بهترين همسر گفت: " آقا. .. آن آدم شرور و همسر يابي از اولین روزی که با من ملاقات کرد به من پیشنهاد های شرافتمندانه می کرد ولی در خفا. " من گفتم: " واقعا هم که تبه همسر يابي ... و در عین حال قدری هم مایه تعجب من است که مردی مانند آقای برچل به این درجه از فساد و پست فطرتی سقوط کرده باشد. "

همسر يابي شيدايي با حیرت گفت: " همسر يابي دو همدم همسر يابي شيدايي من... شما یک اشتباه بزرگ و عجیبی را مرتکب می شوید. آقای برچل هرگز در فکر فریب دادن من نبود. این مرد شرافتمند از هر وسیله استفاده کرد که به من در مورد دام گستری، مکر و خدعه آقای تورن هیل اظهار خطر کند. من حالا فهمیدم که آقای تورن هیل از آنچه هم که او می گفت هم پست فطرت تر بوده است. " من حرف او را قطع کرده و گفتم: " آیا این واقعیت دارد؟

مطالب مشابه