ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل میترا
میترا
42 ساله از مشهد
تصویر پروفایل نسترن
نسترن
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل نیما
نیما
39 ساله از خارج از کشور
تصویر پروفایل علی
علی
36 ساله از شیراز
تصویر پروفایل طاها
طاها
40 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهشاد
مهشاد
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل مجید
مجید
32 ساله از همدان
تصویر پروفایل اکبر
اکبر
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل نازی
نازی
41 ساله از کرج

لینک سایت همسریابی دوهمدم انلاین

بعد رو به سایت همسریابی بهترین همسر گفت: -سروش جان مادر برو ببین همه چیز خوبه؟ سایت همسریابی دوهمدم انلاین نگاهی عصبی به صورتم انداخت

لینک سایت همسریابی دوهمدم انلاین - همسریابی


تصویر لینک سایت همسریابی دوهمدم انلاین

من نمیدونم بین اینهمه چیزی که یاد گرفتی چرا یاد نگرفتی که باید وقتی وارد یه مکانی میشی که خانوما توش سایت همسریابی دوهمدم انلاین می کنن در بزنی.. . نگاهی متعجب به صورتم انداخت که من پیش خودم گفتم االن میگه این دختر چه پروِ. نمیدونستم که واسه وارد شدن به خونه خودم باید در بزنم. با این تصور در جواب فکر خودم گفتم: -سایت همسریابی بهترین همسر باید بدونی که ما هم به جایی که خونمون نیست سایت همسریابی توران وارد میشیم. و بعد پشتم رو بهش کردم و مشغول تزیین ژله ها شدم. صدای خنده اش رو شنیدم. چقدر نرم میخندید. درست مثل فخری خانوم. بی توجه حواسم رو به تزیین ژله جمع کردم که صداش رو شنیدم. -راستی اومدم بگم که دوست دارم سایت همسریابی دوهمدم انلاین توی جشن حضور داشته باشی. به حدی از شنیدن این جمله اش تعجب کردم که گردوهایی که توی دستم بود از دستم ول شد و همش روی ژله ریخت.

سایت همسریابی توران چرخیدم

سریع با دستم گردوها رو برداشتم و عصبانی به سمت سایت همسریابی توران چرخیدم و گفتم: -بیام چی کار؟ به حدی عصبی بودم که صدام بلند و بود و لرزش محسوسی توش ایجاد شده بود. سایت همسریابی بهترین همسر با لبخندی ریز گفت: -عیب نداره فدای سرت. تعداد ژله ها خیلی زیاد.ِ سرم رو چرخوندم و در حالی که به ژله خراب شده نگاه می کردم زیر لب گفتم: -داره از کیسه خلیفه میبخشه. صدای نرمش رو شنیدم که با همون خنده پرسید: -چیزی گفتی؟ با همون عصبانیت در حالی که به ژله خراب شده و زحمت هدر رفته ام نگاه میکردم گفتم: -بله.

گفتم اگه قرار بود ارغوان خان از این بذل و بخشش ها بکنن که اینهمه مال و مکنت نداشتند. سکوت قوانین سایت همسریابی دوهمدم که طوالنی شد با آرامش چرخیدم و نگاهش کردم. صورتش سرخ شده بود و من از اینکه حرصش رو در اورده بودم لذت بردم. ابرویی باال انداختم و برای سایت همسریابی دوهمدم انلاین تیر آخر و خالصی رو رها کنم، گفتم: -در ضمن امشب هم بیکار نیستم که خدمتتون برسم. آخه یکی باید باشه که مسئول سر و سامون بخشیدن به بریز و بپاش دوستان شما باشه سایت همسریابی دوهمدم انلاین.. . و بعد چرخیدم در حالی که پیش خودم فکر می کردم که حتماض اون یکی منم خنده ام رو قورت دادم و به غذای روی گاز سر زدم. به حدی شاد بودم که حد و حساب نداشت. صدای جلز و ولز سروش رو از همون فاصله میشنیدم. خیلی عصبی بود و این رو از نفس های عصبیش تشخیص میدادم. می ترسیدم حرف دیگه ای بزنم و سایت همسریابی توران از شدت عصبانیت سرم رو از تنم جدا کنه. اما شیطنت خیلی وحشتناک قلقلکم میداد برای همین سر برگردوندم و با لبخندی گفتم: -خوب حرفتون رو زدید قصد ندارید برید قوانین سایت همسریابی دوهمدم اومد دهان باز کنه و جواب پرویم رو بده که مامان وارد آشپزخونه شد. از خوشحالی بی اختیار گفتم: -مامان جونم.. .

نگاه کرد و بعد رو به سایت همسریابی بهترین همسر گفت

مامان با تعجب به من نگاه کرد و بعد رو به سایت همسریابی بهترین همسر گفت: -سروش جان مادر برو ببین همه چیز خوبه؟ سایت همسریابی دوهمدم انلاین نگاهی عصبی به صورتم انداخت و بعد با لبخند به سمت مامان چرخید و گفت: -دستت درد نکنه مادر جون. مثل همیشه سلیقه ات تکه.ِ رو سفیدم کردی. زیر لب اداش رو در اوردم وپشتم رو بهش کردم. پسر پرو کی میگه به مامان من بگی مادر جون. اه که چقدر از این پاچه خواریش بدم میومد. متملق چابلوس. از وقتی یادم میاد این پسر همیشه همینجوری بود و مامان هم عاشقش بود. سایت همسریابی توران از بهار سه سال و از من شش سال بزرگتر بود و مامان از بچگی اون رو بزرگ کرده بود تا بهار رو بهش داده بودم. از اینکه اینهمه مامان بهش محبت میکرد خوشم نمی اومد و این عصبیم می کرد. و قوانین سایت همسریابی دوهمدم هم به خاطر محبت مامان همیشه مادر جون خطابش می کرد. صدای موزیک داخل سالن داشت حالم رو بد می کرد. بهار دستم رو گرفت و گفت: -سایت همسریابی بهترین همسر گفت بریم تو جشن. سرم رو برگردوندم و با دیدن مامان که نزدیک ما ایستاده بود و میوه ها رو مرتب می کرد

مطالب مشابه