ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل عباس
عباس
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرناز
فرناز
40 ساله از ری
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل ساسان
ساسان
30 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
56 ساله از تهران
تصویر پروفایل مژده
مژده
33 ساله از رشت
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
45 ساله از کرج
تصویر پروفایل سعید
سعید
32 ساله از پاکدشت
تصویر پروفایل امید
امید
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان

لینک ایران شیدایی

این سروش همان ایران شیدایی باشه که صبح بعداز خوردن صبحانه اش ایران شیدایی تهران رو بوسید و با شیطنت نوازشم کرد. یعنی من این همان سروش بود؟ نه محال بود

لینک ایران شیدایی - شیدایی


تصویر لینک ایران شیدایی

ایران شیدایی با بی رحمی تمام ضربه اخر و هولناکش رو بر پیکر رنجدیده من چنان فرود اورد در حالی که هر لحظه امکان ایران شیدایی اصفهان رو از ایران شیدایی قسمت ۹ پرتگاهی می دادم. ایران شیدایی قسمت ۴ نگاهش پر از نفرت بود. سر خودم فریاد میزدم که ان نگاه عاشقانه اش کجا رفت؟ چطور در عرض چند ساعت این چنین بی رحم شده بود؟ باورم نمیشد این سروش همان ایران شیدایی باشه که صبح بعداز خوردن صبحانه اش ایران شیدایی تهران رو بوسید و با شیطنت نوازشم کرد. یعنی من این همان سروش بود؟ نه محال بود. کسی که اینطور با نفرت من رو نگاه میکنه میتونه هر کسی باشه جز بیمه ایران شیدایی که من دوستش دارم. او در حالی که از نگاهش بیزاری می بارید دسته چکش رو پرت کرد و ان با ضرب به سینه عریانم برخورد کرد و با نفرت رو از من گرفت و گفت: -همش رو شیدایی ایران کردم.سفید.ِ هر چقدر دلت میخواد از توش بردار.فقط گورت رو گم کن.

وقتی برگشتم دیگه نمیخوام تو این خونه ببینمت. زهرا شیدایی ایران خونه حرمت داره و نیازی به ایران شیدایی پست فطرتی چون تو نداره. برو و منتظر برگه دادگاه برای طالق باش. عارم میشه که اسم کثیفت توی شناسنامه من باشه. و نگاه اخرش رو که توام با عشق و نفرت به سویم پرتاب کرد و در حالی که به جرئت میتونستم بگم از ایران شیدایی تهران دل از کاری که میکرد ناراحت بود از من رو گرفت و به سمت در اتاق رفت. زمانی که در با صدای وحشتناکی بسته شد به خودم امدم و زانوانم خم شد و کف اتاق افتادم. با صدای بلند گریه میکردم و بر خودم و بر سروش و بر ارغوان و هوتن لعنت میفرستادم. زهرا شیدایی ایران از همه از سروش ناراحت بودم. او قلبم رو شکسته بود و من چاره ای نداشتم. دستم رو با حرص روی دسته چکش گذاشتم و ان را برداشتم. زمانی که شیدایی ایران به صفحه های سفید امضا شده برگه های دسته چکی که متلعق به ارغوان بود

ایران شیدایی اصفهان صدایی که ارامش روحم رو برهم میزد

افتاد با نفرت ان رو پرت کردم و با تمام وجودم فریاد زدم: -از همتون بیزارم... ایران شیدایی اصفهان صدایی که ارامش روحم رو برهم میزد تیک تیک ساعت بود.

از زمین تن شکسته ام رو کندم و بلند شدم. تمام تنم درد میکرد. حس میکردم بلدزر از روی بدن نحیفم رد شده. دستم رو به دیوار گرفته بودم و کشان کشان خودم رو به اتاق خواب رساندم. با نفرت به زهرا شیدایی ایران خودم در اینه نگاه کردم و از دیدن خودم که انقدر دون و حقیر شده بودم گریه ام گرفت. دستی به صورتم کشیدم. جای انگشتهای بیمه ایران شیدایی روی صورتم قرمز شده بود و به کبودی میزد.کنار لبم شدید ورم کرده بود و زیر چشمم سیاه شده بود. چشمم به سینه عریانم افتاد. جای انگشتهای بیمه ایران شیدایی مانند خراش گربه ای روی سینه ام حک شده بود. با نفرت لباس رو از تنم کندم و به سمت کمد رفتم تا لباس دیگری بر تنم کنم. همین که چشمم به ایران شیدایی شلوارم در کمد افتاد حرف او در گوشم زنگ زد. او مرا از خانه بیرون کرد. او گفت دیگر نمیخواهد مرا ببیند. با بغض زهرا شیدایی ایران رو از باالی کمد برداشتم و کمی از لباسهایم و کتابهای درسی و دانشگاهم رو در ان ریختم. دور تا دور اتاق چرخ میزدم و گریه میکردم.انگار که داشتم از شیدایی ایران دل میکندم. دستم رو روی ستاره های اسمان اتاقمان میکشیدم طوری که با انها وداع میکردم. چشمم به قاب عکس بزرگ عروسی مان افتاد. با سرعت و بی اختیار به سمت البوم عکسهای عروسی مان رفتم.

صفحه ها رو ورق میزدم و با بغض از گریه کردنم جلوگیری میکردم. چند تا از عکسهای عروسیمان رو همراه دو تا از عکسهای تکی بیمه ایران شیدایی برداشتم و در داخل کیفم گذاشتم.

نشانه ایران شیدایی تهران بود

بدون اینکه جواهراتی که برایم خریده بود رو بردارم تنها حلقه ام رو که نشانه ایران شیدایی تهران بود رو همراه خودم با شناسنامه ام برداشتم و به سمت چمدانم رفتم. نگاهم به لباس سبز رنگم که روی تخت بود افتاد. باز هم بغض به شیدایی ایران اومد سرم رو تکون دادم و با خودم گفتم: ای پروین چه خوش گفتی. گفتم به خود انگه صد افسوس که ایران شیدایی اصفهان نیست. اهی از سر افسوس کشیدم و شالم رو روی سرم مرتب کردم و دستم رو در جیب پالتویم فرو بردم و به سمت پذیرایی رفتم. با نگاهم با تک تک اجزای خانه خداحافظی میکردم. انگار که نیمه ای از قلبم رو در ایران شیدایی قسمت ۴ خانه به جا میگذشاتم. چرا که نه. سروشم رو به جا میگذاشتم. دستم رو با گریه به سمت جاکلیدی بردم تا کلیدم رو بردارم اما با وحشت دستم رو پس کشیدم و ایران شیدایی قسمت ۹ از دستم افتاد.

مطالب مشابه