ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل امیر حسین
امیر حسین
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
33 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل احسان
احسان
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل امیر
امیر
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل اتابک
اتابک
36 ساله از تبریز
تصویر پروفایل رویا
رویا
38 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل هلیا
هلیا
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضا
رضا
40 ساله از تبریز
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
28 ساله از بندر گز
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
38 ساله از شمیرانات

سایت رسمی همسر یابی تبیان ایرانی

هر دو به سمت سایت رسمی همسریابی همدم که پشت سر ما ایستاده بود برگشتیم. باز سایت رسمی همسر یابی تبیان بین صحبت های ما سروکله اش پیدا شده بود.

سایت رسمی همسر یابی تبیان ایرانی - همسر یابی


تصویر سایت رسمی همسر یابی تبیان ایرانی
  1. مامان سایت رسمی همسر یابی تبیان راست میگه کارت خیلی زشت بود.. . پری با نفرت نگاهی به صورت من و بهار انداخت و شونه ای باال انداخت. بعد در حالی که قصد رفتن داشت گفت: -چه فرقی میکنه کلفت عضویت در سایت تبیان دیگه. چه اینجا چه منزل خاله.. . ورود به سایت تبیان بعد از ما دور شد. دلم میخواست بگیرمش و موهاش رو بکنم. دلم میخواست لباس قشنگش رو جلوی چشماش آتیش بزنم و از دیدن حرص خوردنش لذت ببرم.. . دلم میخواست سایت رسمی همسر یابی تبیان نگذاشت بیشتر از اون فکرهای احمقانه ای که میدونستم که هیچ کدوم رو نمیتونم انجام بدم به ذهنم خطور کنه و با لحنی شرمزده رو به ما گفت: -بچه ها من واقعاً معذرت میخوام. پری هیچ وقت اینقدر بی فکر حرفی رو نمیزد االن نمیدونم.. . فیروزه خانم رشته کالم رو در دستش گرفت و گفت: -به شرمنده روتون شدم. خیلی ببخشید دستتون درد نکنه. من واقعاً نمیدونم چی بگم.. من.
  2. کامالً معلوم بود که هول شده. نگاهی با تنفر به صورت پری که گوشه ای ایستاده بود و با لبخندی مزحک ما رو نگاه می کرد انداختم. بهار دستم رو فشرد. سر چرخوندم و نگاهش کردم. صورت سفیدش انداخته بود و چشماش رنگی دیگه داشت. -خیلی خوب ما با اجازتون میریم. و بدون اینکه منتظر بمونه دست من رو کشید و من هم به دنبالش روان شدم. وقتی پا توی حیاط زیباشون گذاشتیم بهار دستم رو ول کرد و گفت: -حیف که سایت رسمی همسر یابی تبیان داره وگرنه حالیش میکردم. باورم نمیشد که این سایت رسمی همسریابی همدم باشه که اینقدر شاکی و عصبی. برگشتم و نگاهش کردم. با دیدن صورت من لبخندی زد و گفت: -ولی خوب گذاشتن کف دستش.

سایت رسمی همسریابی همدم دستم رو گرفت

دختر میخواست مثالً خودنمایی کنه که. .. و بعد زد زیر خنده. من هم خنده ام گرفت. هر دو میخندیدم. سایت رسمی همسریابی همدم دستم رو گرفت و با هم به سمت باغچه نزدیک در رفتیم. بهار دستش رو به روی گلبرگهای گل سرخی کشید و گفت: -وای چقدر این گلبرگها لطیفه پاییز. آخ چقدر من این گلها رو دوست دارم. با دیدنشون حس طراوتشون به من هم دست میده. -شماره تماس سایت همسریابی تبیان تو چرا اینقدر این گلها رو دوست داری؟ با لبخند نگاهم کرد و گفت: -گلها؟ برای اینکه زیبا و دوست داشتنی هستند. برای اینکه با طراوتند و خوش بود. -حیف که عمرشون خیلی کوتاهه. -اما پاییز. توی این عمر ورود به سایت تبیان چقدر ادم دوستشون داره؟ تا حاال شنیدی که از گلی بد بگن؟ من که نشنیدم. ای کاش ما آدمها هم مثل این گلها لطیف و دوست داشتنی بودیم. .. -شکی توی این موضوع نکنید. شما دو تا هم خیل دوست داشتنی هستید. هر دو به سمت  که پشت سر ما ایستاده بود برگشتیم. باز سایت رسمی همسر یابی تبیان بین صحبت های ما سروکله اش پیدا شده بود. صورتم از تعریفش گل انداخت و برای اولین بار خجالت کشیدم. سایت اصلی تبیان گفت: -بچه ها بیایید بریم میترسم مادرتون نگرانتون بشه. -نه ما مزاحمتون. ...

شماره تماس سایت همسریابی تبیان ترو به تعارف نکن. من به اندازه کافی به خاطر حرفهای پری از شما شرمزده هستم. .. لبخند زدم و بدون اینکه هیچ حرفی بزنم نگاهم رو به روی گل دوختم. اما تمام هوش و حواسم پیش صحبتهای چند لحظه پیش شماره تماس سایت همسریابی تبیان بود.

عضویت در سایت تبیان حالت از ما دفاع کرده بود

از اینکه به عضویت در سایت تبیان حالت از ما دفاع کرده بود غرق در لذت بودم. حاال دیگه هیچ تنفری نسبت به سایت اصلی تبیان در وجودم حس نمیکردم. برعکس چیزی شیرین در وجودم حس می کردم. دوست داشتم توی سکوت به آوای زیبای صداش گوش بدم. چرا تا به حال هیچ دقتی به رنگ صداش نکرده بودم؟چقدر لطیف ونرم حرف میزد. انگار صداش سایت رسمی همسریابی همدم موزونی بود که من رو به خواب فرو میبرد. خوابی پر از رویاهای شیرین. -پاییز سایت اصلی تبیان افتخار همراهی رو به ما میدید؟ سر برگردوندم و از دیدن نگاه میخکوبش به روی صورتم برای اولین بار با عشق لبخندی نثار صورتش کردم. ورود به سایت تبیان همچنان لبخند میزد. صداش توی گوشم طنین انداخت: - مبارکت ای گل من این حس جدید و آشنای همیشگی. .. دست شماره تماس سایت همسریابی تبیان رو گرفتم و هر دو با ذوق به داخل ماشین شیک سایت اصلی تبیان خزیدیم. وقتی داخل عضویت در سایت تبیان نشستم بی اختیار تمام اجزای ماشینش رو از نظرگذروندم

مطالب مشابه